من از زندگی کسی حذف شدم
که برای بودنش و برای داشتنش
خیلیا رو از زندگیم حذف کردم.....
هربار که کودکانه دست کسی رو گرفتم
گم شده ام!
ترس من از گم شدن نیست....
ترسم از گرفتن دستی ست که بی بهانه رهایم کند!
⇩درد یعنــــــــــی... ⇩
?هَمــــــین?
?اَلــــــــــآن?
?دِلــَــتــــــــــ?
♧براشــــــ?
♔خیلیــــ♚
♕تنگــــــ شده♛
♤اَمــــــــا?
◇هیچـــــــ غَلَطیـــــ◆
♙نمیـــــــــــتونی♟
♔ بکنیـــــــ
بعضی وقتها سڪوت میڪنی
چوڹ واقعا...
حرفی واښہ گفټڹ نداری...
ولی بیشٺڕ وقتها
سڪوت واسہ اینہ ڪه
هیچ ڪلمه ای نمیتونه
غمی رو ڪه تو وجودت داری
توصیف ڪنه...
تمام سهم من از تو همین بوده که تنهاشم
روزایی که تورو میخوام فقط دلتنگ تو باشم
نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام این پا و آن پا می کرد،
نانوا به او گفت: چرا اینقدر نگرانی؟
گفت: گوسفندانم را رها کرده ام و آمده ام نان بخرم،
می ترسم گرگ ها شکمشان را پاره کنند!
نانوا گفت: چرا گوسفندانت را به خدا نسپرده ای؟
گفت: سپرده ام، اما او خدای "گرگ ها" هم هست....!!